جدول جو
جدول جو

معنی کینه کشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

کینه کشیدن
انتقام گرفتن، جنگیدن
تصویری از کینه کشیدن
تصویر کینه کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
کینه کشیدن
(هَِ وَ دَ)
انتقام. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن) (منتهی الارب). انتقام کشیدن. (ناظم الاطباء). انتقامجویی کردن: اگر خشم نیافریدی هیچکس روی ننهادی سوی کینه کشیدن. (تاریخ بیهقی).
ارجو که زود سخت به فوجی سپیدپوش
کینه کشد خدای ز فوجی سیه سلب.
ناصرخسرو.
همیشه کینۀ تو من کشم ز دشمن تو
رواست گر نکشی تیغ کینه کش ز نیام.
مسعودسعد.
هان تا حسام شاه کشد کینه از تو باش
از غور غصه صفر کند سینه از تو باش.
خاقانی.
گر نیی زهر، سینه کمتر سوز
ور نیی دهر، کینه کمتر کش.
خاقانی.
هر کس ز خصم کینه به نوع دگر کشید
مژگان به گریه لب به دعا خسروا سپار.
شرف الدین شفایی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کینه کشیدن
انتقام کشیدن
تصویری از کینه کشیدن
تصویر کینه کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صیحه کشیدن
تصویر صیحه کشیدن
بانگ کردن، بانگ زدن، فریاد کشیدن، صیحه زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیه کشیدن
تصویر غیه کشیدن
بانگ برآوردن، فریاد بلند کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
آوازی خاص که در جشن های عروسی و غیره کشند و بیشتر اکراد و الوار و روستائیان. (یادداشت مؤلف). جیغ کشیدن بهنگام جشن (مانند عروسی، مخصوصاً از طرف زنان). (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ کَ دَ)
در تداول عوام، صوتی خاص از گلو بیرون کردن، مانند آواز اکراد و الوار در اول حمله به دشمن، و مانند آواز زنان در عروسی. آواز درآوردن زنان برای استمداد. رجوع به غیو و غیه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
کیفر بردن. به جزای عمل خود رسیدن. مجازات یافتن. مکافات دیدن:
در فروبست آن زن و خر را کشید
شادمانه، لاجرم کیفر کشید.
مولوی (مثنوی).
رجوع به کیفر بردن شود.
- کیفر از کسی کشیدن، وی را به جزای عمل خود رساندن. مجازات کردن:
سپاس جهاندار بگذار ورنه
به کفران نعمت کشند از تو کیفر.
هندوشاه نخجوانی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(خِ طُ مِ کَ دَ)
شنه برآوردن اسب. بانگ برآوردن اسب. (یادداشت مؤلف). شیهه زدن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به شیهه شود
لغت نامه دهخدا
(خِ /خَ بَ دَ)
دانه یا گیاه یا مغزی چون بادام را کوفته یا پخته و در کرباس کرده فشردن و بیرون کردن عصارۀ آن. (یادداشت مؤلف) ، شیرۀ تریاک استعمال کردن. صرف کردن شیرۀ تریاک یا بلعیدن دود آن. سوختۀ تریاک کشیدن. تدخین شیرۀ تریاک. (یادداشت مؤلف). رجوع به شیره کش و شیره کشی شود، نقاوه و نخبه و لب ّ و خلاصۀ مطلبی را برآوردن
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا نُ / نِ / نَ دَ)
صیحه زدن. فریاد کشیدن. بانگ کردن. رجوع به صیحه و صیحه زدن شود
لغت نامه دهخدا
(رَهْ بُ دَ)
مقدار کوزه می خوردن. (آنندراج). کوزۀ آب یاشراب را سر کشیدن. (فرهنگ فارسی معین) :
مرد آن نبود که می کشد کوزۀمی
مرد آن باشد که خم ز میخانه کشد.
امیرمعزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ پُ تَ / تِ تَ)
بمعنی شانه زدن. (بهار عجم) :
مشاطه گر نه ایم عروسان نغمه را
بر زلف شان چه شانه ز مضراب میکشم.
طالب آملی (از ارمغان آصفی).
، در عنصر دانش بمعنی مضایقه نمودن است. (بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ بَ سَ رِ مَ دَ)
تحمل کردن سرزنش دیگران را. توبیخ رسیدن به کسی:
طعنۀ خامی همان صائب ز مردم میکشم
گرچه میریزد شرار از سوز گفتارم چو شمع.
صائب
لغت نامه دهخدا
(پَ شِ کَ تَ)
حمل کردن دانه کشان کشان از جایی بجای دیگر. کشان بردن دانه، دانه آوردن. دانه رسانیدن. (آنندراج) :
غم مرغان گرفتار ندارد صیاد
مور از رحم مگر دانه به این دام کشد.
(از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِقْ قَ وَ دَ)
کره کشی کردن. رجوع به مادّۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(زِ دَ مَ دَ)
گرفتن شوخ تن با کیسه های زبر و خشن در حمام. با کیسه ای پشمین زبر، شوخ از تن باز کردن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بدن خود یا دیگری را در حمام کیسه مالیدن تا چرک آن بیرون آید. کیسه کردن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کیسه کردن شود
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ لَ وَ دَ)
کنایه از قوت نمودن و زور کردن. (برهان) (آنندراج). قوت کردن. زور نمودن. (فرهنگ فارسی معین) ، کنایه از خوشوقت شدن. (انجمن آرای ناصری) ، سینه بر روی زمین مالیدن رفتن را
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ تَ)
ساختن دیوار گلی. بنا کردن دیوار از گل. دیوار برآوردن از رده های گل
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
انتقام کشیدن. خونخواهی کردن. طلب خون کردن:
گر این کینه از ایرج آمد پدید
منوچهرسرتاسر آن کین کشید.
فردوسی.
قصد اطراف مملکت را دارند که کین پدران را از مسلمانان بکشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 378).
به زودی کشد بخت از آن خفته کین
چو بیداری او را بود در کمین.
اسدی.
واکنون که چون شناختمش زین پس
برگردم و از او بکشم کین.
ناصرخسرو.
فرزند توایم ای فلک ای مادر بی مهر
ای مادر ما چون که همی کین کشی از ما؟
ناصرخسرو.
بدین سنت کجا نوح پیمبر
به طوفان کین کشید از اهل کفران.
ناصرخسرو.
چرخ را جمشید وافریدون نماند
کز من مسکین کشد کین ای دریغ.
خاقانی.
بپرسیدند کز طفلان خوری خار
ز پیران کین کشی چون باشداین کار؟
نظامی.
غایبی مندیش از نقصانشان
کو کشد کین ازبرای جانشان.
مولوی.
زین سان که بکشتی به شکرخنده جهانی
خواهم که به دندان کشم از لعل تو کینها.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سینه کشیدن
تصویر سینه کشیدن
قوت کردن زور نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است جیغ کشیدن غیه کشیدن جیغ کشیدنبه هنگام جشن مانند عروسی (مخصوصا از طرف زنان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیه کشیدن
تصویر غیه کشیدن
آواز بلند برآوردن در عزا و عروسی و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
بدن خود یا دیگری را در حمام کیسه مالیدن تا چرک آن بیرون آید کیسه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسه کشیدن
تصویر کاسه کشیدن
شراب خوردن: (ز خون شکوه ام چون لاله دامانی نشد رنگین کشیدم کاسه های خون و برلب خاک مالیدم) (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
(کشتی) عمل بکار بردن فن کنده در کشتی کنده بالا کشیدن: کنده اش را بکش و بر سر خاکش انداز، بعد از آن شد مخالف کش و پاکش انداز، (گل کشتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کین کشیدن
تصویر کین کشیدن
انتقام کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرنه کشیدن
تصویر خرنه کشیدن
غرش کردن جانوران مانند گربه و ببر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیهه کشیدن
تصویر شیهه کشیدن
شیهه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیزه کشیدن
تصویر نیزه کشیدن
نیزه را بلند کردن و بجانب خصم حواله کرد: (جنگجویان نیزه بازند از یمین و از یسار تند خوبان رخش تازند از یسار از یمین) (وحشی. چا. امیر کبیر ص 251)، نور پاشیدن (ایهام بدو معنی) : (نیزه کشیده آفتاب حلقه مه در ربود نیزه این زر سرخ حلقه آن سیم ناب) (شب عربی وار بود بسته نقاب بنفش از چه سبب چون عرب نیزه کشید آفتاب ک) (خاقانی. سج. 41)
فرهنگ لغت هوشیار
کوزه آب یا شراب را سر کشیدن: مرد آن نبود که می کشد کوزه من مرد آن باشد که خم ز میخانه کشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیفر کشیدن
تصویر کیفر کشیدن
به جزای عمل خود رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سینه کشیدن
تصویر سینه کشیدن
((~. کَ یا کِ دَ))
کنایه از زور نمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیهه کشیدن
تصویر شیهه کشیدن
((~. کَ یا کِ دَ))
فریاد زدن اسب، شیهه زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیه کشیدن
تصویر قیه کشیدن
((~. کِ دَ))
داد و فریاد کردن
فرهنگ فارسی معین